پایان سه ماهگی
سلام پسرم امروز سه ماه شده که تو وارد زندگی ما شدی و من و بابایی از خدا ممنونیم که تورو بهمون داده. عشقم :خیلی دوست داریم و مثل همه بابا و مامانا تمام تلاش مون اینه که تو به بهتری صورت بزرگ بشی. ماهرمضون که تموم بشه قرار بریم خونه خودمون. من یکمی ناراحتم . آخه به خاطر کمر دردم و همورئید شدیدی که دارم می ترسم نتونم تنهایی مراقبت باشم. و هم این که جدا شدن از مادرجونی خیلی سخته و من با این که مامان شدم هنوز به مامانی وابستم. مادرجونم خیلی دوست داره از این که می خوایم بریم خونه ناراحته. میگه یه لحظه هم دوریت واسش سخته. و خیلی بهت وابسته شده. حالا بریم خونه خودمون ببینیم چی میشه خونه عزیزجون ماد...